همسرم از من به خاطر چاق بودنم، بدش میآید
- 5:25
- شنبه 30 خرداد 1394
- نظرات
من به خاطر اين براي غذا خوردن با او جروبحث ميكنم و تمايلي ندارم كهبگويم چه غذايي ميل دارم، چرا كه نگران او هستم،مبادا وسوسه شود و رژيم خود را بشكند. اما از غذاهاي كم كالري كه اوتهيه ميكند، متنفر هستم.
اعترافات بي وقفه احسان به خاطر چاقي الهه، مشكلاتي را براي آنهاايجاد نموده است. آيا براي آنها راه حلي وجود دارد؟
اعترافات بي وقفه احسان به خاطر چاقي الهه، مشكلاتي را براي آنهاايجاد نموده است. آيا براي آنها راه حلي وجود دارد؟
نوبت الهه : جنگ غذايي!
هر روز من و احسان درباره اينكه چه غذايي براي شام بخوريم، بحث وجدل داريم، الهه گفت، (وي 39 ساله و کارمند شرکت تجاري است. صاحبدو پسر با نامهاي سام 17 ساله و کيان 13 ساله ميباشد)” اگرما از صبح غذا را مشخص نكنيم، تمام روز پشت تلفن راجع به آنبگومگو ميكنيم، در آخر هم بهترين راه، رفتن به رستورانميباشد . بعد از آن به خاطر رستوران دعوا داريم . احسان بايد غذايمفصل بخورد، اما از طرف ديگر، براي من فرقي نمي كند كه چهغذايي بخورم. در طول 23 سال زندگي زناشويي، من 38 كيلو وزن اضافهكرده ام، و هرگز رژيم هم نمي گيرم، اما همسرم مدام مراسرزنش ميكند. من وي را علت رژيم نگرفتن خودم ميدانم. اوهرگز در پخت و پز به من كمك نمي كند، مگر برايكباب كردن، آن هم زمان پيك نيك. و اگر غذايي سالمبپزم، غذا را كنار ميزند و نمي خورد. بچهها هم دارند اينعادت زشت را از او ياد ميگيرند و ايرادي ميشوند. از اين رو آنهاهم كمي اضافه وزن دارند.
گذشته و سابقه الهه:
" قضيه غذاي من برمي گردد به زمان كودكي من، زماني كه والدينمبراي غذا خوردن به من جايزه ميدادند. زمان جشن حتما كيك داشتيم،اگر سرما خورده بوديم، بدون هيچ نگراني بستنيميخورديم. به عنوان يك دختر، خيلي چاق نبودم، اما لاغر واقعي همنبودم. هميشه با خودم ميگفتم اگر چاق نبودم، صورتمزيباتر به نظر ميرسيد. "
پدر مرحومم شغل آزاد داشت. مادرم خانه دار بود و تمام كارهايمنزل را خودش انجام ميداد. حتي الان هم كه 74 سال سن دارد، باغبانيميكند.
نوبت الهه ادامه دارد:
من زماني كه در تهران فارغ التحصيل شدم، با همسرم آشنا شدم. من در يكدفتر خدمات زيراکس و تايپ كار ميكردم تا از پس هزينههايدانشگاه برآيم، وي اولين مشتري من بود. ما مجذوب هم شديم منتحقيق او را تايپ ميکردم و همين عامل ارتباط ما با هم شد . ششماه بعد از آشنايي، با يكديگر ازدواج كرديم. زندگي خوبيداشتيم، اما كم كم استرس وارد زندگي ما شد. من بعد از دريافتمدرك كارشناسي ارشد، يك برنامه طاقت فرسا داشتم،احسان ، يك مهندسمكانيك بود و زندگي خوبي داشتيم در عين حال که رفاه مالي الان رانداشتيم .
"وقتي كه من باردار شدم شوکه شديم . و آن زماني بود كه وزن من شروع بهاضافه شدن كرد. براي بارداري سام، 36 كيلو اضافه وزن پيدا كردمكه فقط 22 كيلوي آن از بين رفت. زمان بارداري کيان، دو مرتبه 15 كيلووزن اضافه كردم، كه هرگز، اين اضافه وزن كاهش پيدا نكرد.زماني كه بچهها كوچك بودند، آنقدر مشغله داشتم، كه فرصتيبراي رژيم گرفتن نداشتم، و به مرور زمان 10 كيلوي ديگر نيزبه وزنم اضافه شد. "
" ما به تنهايي از عهده اين كار بر نمي آييم. "
از زماني كه 30 ساله بودم، رژيمهاي مختلفي را دنبال كردم. اما يك ماهوزنم افزايش مييابد، ماه بعد كاهش. 5 سال پيش احسان ، كه اضافهوزن دارد، با من در ورزشهاي همگاني شركت كرد. با حمايتهاي او 18كيلو از وزن من كم شد و ورزش كردن را شروع كردم. اما بعد از اينكهاحسان 20 كيلو كم كرد، ديگر ادامه نداد. من هم از اينكه تنهاشدم، انگيزه اي براي ادامه كار نداشتم. و روز از نو و روزي ازنو، دوباره چاق تر شدم.
" آن زماني بود كه رفتار احسان تغيير كرد و او با خصومت با من رفتارميكرد و مدام غرولند ميكرد و از عادات غذايي من ايراد ميگرفت.اگر يك تكه نان را بر ميداشتم بخورم، با لحني خاص ميپرسيد،آيا داري رژيم ميگيري؟ يا اگر تصميم ميگرفتم وزن كمكنم، ميگفت هيچ فايده اي ندارد. اين حرفها و رفتارها مراآزار ميداد و به نظر من بي انصافي بود. وزن خود او هم دوباره افزايشيافت."
" آخرين باري را كه با هم رابطه زناشويي داشتيم، به ياد نمي آورم. حتياگر من هم پيشنهاد بدهم او رد ميكند، خود او هم پاپيش نمي گذارد. من خيلي احساس تنهايي ميكنم. سال قبل، زمانيكه پدرم از دنيا رفت، از لحاظ روحي خيلي به من فشار وارد شد. اماياد گرفتم كه زندگي كوتاهتر از آن است كه به غمگيني وافسردگي سپري شود. "
" من به احسان گفتم، تو را خيلي دوست دارم و بايد به يك مشاورهخانواده رجوع كنيم. ما بايد تغيير كنيم، و به تنهايي از عهده اين كاربر نمي آييم."
حرفه احسان :
"چرا رژيم نگرفتن الهه تقصير من است، چرا ورزش نكردماو را سرزنش نكنم؟"
اين سئوالات احسان 54 ساله بود كه خيلي نااميد بود.
" من به خاطر اين براي غذا خوردن با او جروبحث ميكنم و تمايلي ندارمكه بگويم چه غذايي ميل دارم، چرا كه نگران اوهستم، مبادا وسوسه شود و رژيم خود را بشكند. اما از غذاهاي كم كالريكه او تهيه ميكند، متنفر هستم. من آشپزي نمي كنم و اين باعثميشود كه در رستوران غذا بخورم. اما آيا من او را مجبور ميكنم كه هاتداگ با سس سفارش بدهد؟"
20 سال پيش، زماني كه تصميم گرفتم سيگار كشيدن را ترككنم، پاكت سيگار خود را دور انداختم و هرگز يك بار همسيگار نكشيدم. هيچ كس به من كمك نكرد كه ترك كنم. چراالهه مسئوليت مشكلات اضافه وزن خود را بر عهده نمي گيرد و بهدنبال راه چاره اي نيست؟
" من هميشه به خودم متكي بوده ام. زماني كه كودكي 5 يا 6 ساله بودم،پدرم بر اثر سكته قلبي، جان خود را از دست داد. خواهرم 8 سال ازمن بزرگتر بود و مادرم به عنوان يك منشي، ساعتها بيرون از منزلكار ميكرد، بنابراين من خودم گليمم را از آب بيرون كشيدم. "
" من اولين بار که الهه را ديدم، او دختري زيبا و فريبا بود، با خودفكر كردم ميتوانم با او راحت صحبت كنم. بار دومي كه او را ديدم، مطمئنشدم كه با وي ازدواج خواهم كرد.
" من فعلا به سختي او را ميشناسم"
5 سال پيش، كه الهه 18 كيلو كم كرد، خيلي متحير شدم. او هم قولداد به برنامه ريزي رژيمي خود ادامه دهد. اما او اين كار را رها كرد ومن نااميد و مبهوت شدم. آنچه كه بيشتر باعث تعجب من شد، اين بودكه او، مرا مقصر ميپنداشت. او گفت: تو مرا حمايت نكردي، وهمراه من ورزش نمي كردي.
او ميگويد بايد همراه من بيايي، و اگر نه من قادر به انجاماين كار نيستم.
" الهه آنقدر چاق شده است، كه به سختي او را ميشناسم. و چندسالي است كه ديگر مجذوب او نمي شوم، چيزي كه تا حالانگفته ام، چون ميدانستم با اين حرف او را آزار خواهم داد.اما هنوز او را دوست دارم. او باهوش ترين زني است كه تا به حال ديدهام، در تمام مشكلات كنار من بوده است، مادري دلسوز است، و نيز نامادريمهربان. براي مشاوره موافقت كردم، چون كه دوست دارم خوب و خوشزندگي كنيم. و اميدوارم راههاي بهتر زيستن را يادبگيريم.
حرفهاي مشاور:
شناخت يكديگر
بحث و جدل مربوط به چاقي و تغذيه، چه بخوريم، چقدرپول صرف تغذيه كنيم، همه اينها معمول ميباشند. به اين دليل كهتغذيه نقش عمده اي را ايفا ميكند.
با مطالعه سابقه و گذشته و بررسي مسائل خانوادگي الهه واحسان ، دريافتم كه خيلي از بحثهاي آنها ريشه در گذشته آنهادارد. الهه عشق و علاقه بدون شرط و شروط احسان را جستجو ميكرده، وانتظار حمايت همسرش را داشته، حمايتي كه هرگز از طرف مادر خوددريافت نكرده است، مادري كه فقط كار ميكرده و به فرزندان خود اهميتنمي داده است. من به الهه گفتم، تو بعد از اينكه به طور كامل ازطرف همسرت حمايت نشدي و در كودكي هم دچار مشكل بوده اي،دچار افسردگي شده اي. تو در پي عشق و محبت هستي.
در ضمن، احسان از الهه انتظار داشته كه روي پاي خوش بايستد ومستقل باشد. همچنين احسان به احساس مسئوليت شخصي و رشد فكري بهاميداده است و هرگز نظر الهه را قبول نداشته است. و هرگز باخود فكر نمي كرده است كه با رفتار خود باعث افسردگي همسرش شدهاست.
به تنهايي هم ميتوانيد موفق شويد!
" سعي ميكردم كه زوجين را متقاعد كنم كه بايد با يكديگر مشكل خودرا حل كنند. شكوههاي آنها بي وقفه ادامه داشت، بنابراين تصميمگرفتم كار گروهي را كنار بگذارم.
از الهه خواستم كه بدون كمك همسرش يك رژيم غذايي خاص را دنبال كند. بهاو گفتم: " تو بايد اين كار را به خاطر خودت و غرور و خود باوريات انجام بدهي. اگر احسان همراه تو براي دوچرخه سواري آمد،كه چه بهتر. اما خودت به تنهايي هم ميتواني موفق شوي .
صحبتهاي من روي الهه تاثير عميقي گذاشت و در كلاسهاي مختلف تناسباندام شركت كرد و بعد از 6 ماه، 19 كيلو وزن كم كرده و در حال حاضرهم، تقريبا هفته اي يك كيلو وزن كم ميكند، البته با پرهيز ازخوردن كربوهيدراتهاي ساده و خوردن غذاي كمتر. و هفته اي چند باربه كلاس ورزش ميرود.
من گفتم:
" اگر احسان هم با تو همراهي كند و در بعضي فعاليتهاي بدني رقابتداشته باشد، خيلي خوب خواهد بود. اما اجازه نده كه نيامدن و همراهينكردن وي، بهانه اي براي تو باشد."
" به احسان هم گفتم، اگر غذاهاي كم هيدروكربناتي الهه رانمي پسندي، خودت غذاي خود را آماده كن. اجازه بده كه الههرستوران مورد نظر خود را انتخاب كند. "
احسان موافقت كرد، و خيلي زود به ورزش کردن با الهه پرداخت.حالا، هر روز صبح، زوجين براي خوردن شام و يا رفتن به رستوران برنامهريزي ميكنند. و به غذاهاي خود انواع چاشني و مواد گياهياضافه ميكنند، پسران آنها هم از اين غذاها لذت ميبرند و باوالدين خود همكاري ميكنند. بعد از تلاشي چند، الهه به ورزشيوگا علاقمند شد.
الهه مي گويد: " با انجام اين ورزش درد عضلاتم كاهش پيداميكند و احساس سرمستي ميكنم."
ادامه حرفهاي مشاور:
من از احسان درخواست كردم كه طريقه رفتار خود را تغيير بدهد.
" به او گفتم با تحقير همسرت، وضع را بدتر ميكني. بايد با احسانبه طور صريح صحبت ميكردم. در طول يك جلسه فضا كاملا احساساتي شده بود،احسان علاقه خود را به الهه ابراز كرد و قبول كرد كه از همسر خود دوريميكرده است و آن هم به خاطر چاقي مفرط وي بوده است. سالها باالهه روابط زناشويي راکنار گذاشته بود. از اين رو از او عذرخواهي كرد. به احسان گفتم نبايد اينقدر خود را مقصر حساب كني.اما اگر خود را به سردرد بزني و مدام دعوا داشته باشيد، اوضاع راوخيم تر ميسازي و مانع پيشرفت همسرت ميشوي.
" زماني كه افراد ازدواج ميكنند، پيماني زناشويي ميبندند. هرچند گاهي اوقات اين پيمان به خاطر مشكلاتي نظير مذهب،شغل يا ظاهر نقض ميشود. خيلي طبيعي است، هر چه سن بالاتر ميرود،وزن هم بيشتر ميشود. اما اگر افراد در برخورد با افزايش وزن،واكنش شديدي نشان بدهند، مشكلاتي براي دو نفر پيش ميآيد. "
زوجين ميتوانند زندگي خود را از نو شروع كنند، با هم مذاكره كنندو احساسات خود را بيان كنند تا به نتيجه اي مطلوب نايل آيند. الهه بهطور كامل پي به مشكلات چاقي خود نبرده بود، و افزايش وزنهمسرش براي او اهميت نداشت، پس از همسر خود انتظار داشته كه اوهم راجع به چاقي الهه عكس العمل نشان ندهد. زماني كه الههپي به واقعيت برد، آرامش پيدا كرد. به همسر خود گفتكاش زودتر موضوع را به من گفته بودي، شايد باعث ايجادانگيزه در من شده بود.
ما داريم در مسير صحيح حركت ميكنيم
بالاخره، احسان از همسرش- الهه- به خاطر موفقيتهايي كه در لاغر شدن بهدست ميآورد تمجيد ميكرد، با اين تنش موجود را از بين ميبرد. و زيباشدن الهه، توجه و علاقه احسان را بيدار كرد.
بعد از يكسال مشاوره، احسان و الهه با موفقيت زندگي ميكنند. الههتصميم گرفته است 15 كيلو از وزن خود را كاهش بدهد، و احسان 13كيلو. آنها الان به موفقيتهاي خود افتخار ميكنند.
سيس اعتراف كرده است كه، او و همسرش صبورتر، بخشنده تر و مهربانتر شدهاند.
آنها عاشق هم هستند.0
مشاهده پست مشابه :
دانلود نرم افزار Send Hit v2-افزایش بازدید واقعی وبلاگ وسایت شما